کد خبر: ۱۹۴۶
۰۱ آذر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

همّتِ «همتی»؛ مردی که با دست خالی روزی ۳ هزار غذا به زائران می‌دهد

در آشپزخانه‌ای که به نام سرای بلور در پشت صحنه در حال توزیع ۳۰۰۰ پرس غذای روزانه بین زائران پیاده حضرت رضا (ع) هستند، انتظار دارم یکی با کت‌وشلوار روی سر خدمه بایستد و راهبری کند. اما جهت نگاه‌ها به سمت مردی می‌رود که روپوش آشپزخانه به تن دارد و در حال کشیدن برنج است. مردی که سادگی ظاهر و مهربانی چهر‌ه‌اش را وقتی بیشتر می‌فهمی که با او هم‌کلام می‌شوی. راننده وانت در سرای بلور است. هر سال اربعین راهی می‌شد تا اینکه گرانی‌ها و مخارج زندگی زورش به اشتیاق او چربید تا دیگر نتواند قدم در این راه بگذارد.

در آشپزخانه‌ای که به نام سرای بلور در پشت صحنه در حال توزیع ۳۰۰۰ پرس غذای روزانه بین زائران پیاده حضرت رضا (ع) هستند، انتظار دارم یکی با کت‌وشلوار روی سر خدمه بایستد و راهبری کند. اما جهت نگاه‌ها به سمت مردی می‌رود که روپوش آشپزخانه به تن دارد و در حال کشیدن برنج است. 

مردی که سادگی ظاهر و مهربانی چهر‌ه‌اش را وقتی بیشتر می‌فهمی که با او هم‌کلام می‌شوی. راننده وانت در سرای بلور است. چند سالی را هر سال اربعین راهی می‌شد تا اینکه گرانی‌ها و مخارج زندگی زورش به اشتیاق او چربید تا دیگر نتواند قدم در این راه بگذارد. 

۸ سال پیاده از شلمچه و ناصریه پیاده به کربلا رفت و حالا ۵ سال است که عطر کربلا به مشامش نرسیده، اما جایش خادم حضرت رضا (ع) است. وقتی می‌پرسم چرا نشد بروی، می‌گوید: «از من نپرس. طاقت نمی‌آوردم جا بمانم.» حتی کسانی هستند که به او می‌گویند ما پول می‌دهیم برو، اما در پاسخشان بزرگوارانه می‌گوید: «من چند بار رفته‌ام این پول را به کسی بدهید که تا به حال نرفته است.»


گفتم باید یک کاری کنی!

زمانی که به کربلا می‌رود کسانی را که با جان و دل در خدمت پیاده زائران اربعین هستند، می‌بیند و وقتی دیگر دستش از زیارت کربلا کوتاه می‌شود، آن‌قدر بی‌قرار است که طاقت نمی‌آورد. شبیه عزیزگم‌کرده‌هاست و باورش نمی‌شود که دیگر چشمش میهمان ضریح حضرت نباشد. 

می‌گوید: «سالی که نرفته بودم هر روز گریه می‌کردم. آخر یک روز گفتم مگر دیوانه شدی بلند شو یک کاری کن. امام زمان هم خودش کمک می‌کند. به لطف خدا به هر کسی گفتم یک نفر نگفته است نه! با همه مشورت کردم و کمک گرفتم.»

شلغم مرهم سینه‌های خسته مسافرانی می‌شود که راه دور و درازی را طی کرده‌اند تا بتوانند از نزدیک یک سلام به حضرت رضا بدهند

 هوا سرد است و زائران پیاده حضرت رضا (ع) در بوران و برف خودشان را به مشهد می‌رسانند. به ذهنش می‌رسد که چقدر خوب می‌شود شلغم میان این زائران که بیشترشان سرما خورده و نفس‌شان گرفته است، توزیع کنم. شلغم مرهم سینه‌های خسته مسافرانی می‌شود که راه دور و درازی را طی کرده‌اند تا بتوانند از نزدیک یک سلام به حضرت رضا بدهند. با جیب خالی به میدان بار می‌رود.

 خدا دل مهربان دیگری را با او همراه می‌کند تا تأمین شلغم را او تقبل کند. به سراغ آشپزهیئتشان می‌رود و می‌گوید: من می‌خواهم سر راه زائران بروم. برایم شلغم می‌پزی؟ بی‌چون و چرا می‌پذیرد. به سرای بلور می‌رود و با آقای منعم یکی از کسبه صحبت می‌کند تا برای برپایی خیمه کمکش کند.

 

شریک اعتماد کسبه!

به دنبال جای مناسب از مشهد تا قدمگاه و جاده تربت را با وانتش زیر پا می‌گذارد. وسواس خاصی دارد. می‌خواهد جایی باب دلش پیدا کند که آخر به این ایستگاه می‌رسد. طاقتش طاق می‌شود و اشکش سرازیر می‌شود تا حتی مسئولان هم با او همراه شوند. ایستگاه ورودی شهر را می‌پسندد و یک غرفه کوچک برای توزیع شلغم داغ به او می‌دهند. همین که خیمه بر‌پا می‌شود بعضی پیشنهاد عدسی به او می‌دهند و بعضی قول کیسه‌های برنج. 

کم کم پول می‌رسد و در یک غرفه کوچک دو دیگ برنج می‌زند. کسبه با او آشنا می‌شوند و هر کدام نذری یک روز را قبول می‌کنند. آرام آرام غرفه کوچکش میان بازاری‌ها جا می‌افتد؛ و اگر چه خودش تمکن مالی ندارد، ولی اعتبارش برای گرداندن این آشپزخانه کافی است. او معتمد سرای بلور است و کسبه به او اعتماد کامل دارند. 

سال دوم میزان نذورات و غذا‌هایی که توزیع می‌کنند بیشتر می‌شود. آشپزخانه‌ای که به دلیل خلوص نیت بانی‌اش حالا روزی ۳۰۰۰ نفر از زائران پیاده را سیر می‌کند. زائرانی که گاهی چند روز در راه هستند و با پای پینه بسته و لنگ لنگان به خیمه می‌رسند با یک غذای گرم پذیرایی می‌شوند. 

شاید باورش سخت باشد اینکه ببینی بعضی از این زائران یک دست لباس سالم و یک جفت کفش خوب به پا ندارند و شاید مدت‌ها باشد از نعمت غذای خوب محروم باشند و از سوی خادمان حضرت پذیرایی می‌شوند.

 

بچه‌های سرای بلور کمکم می‌کنند

توزیع غذا آن‌قدر درگیرش می‌کند که دو سالی به سراغ کسی که شلغم نذر کرده است، نمی‌رود. اما بانی شلغم خودش پیگیر می‌شود. همتی می‌گوید: «آقای روح‌بخش نامی بود که برایم شلغم می‌فرستاد. امسال اعتراض کرد که چرا دیگر پیگیر شلغم نیستی. گفتم برایم بفرست. فرستاد و توزیع کردیم.»

همتی بی‌ادعاست و شاید همین بی‌ادعایی کار او را راه می‌اندازد. او مصداق کاملی از تو حرکت از خدا برکت است. کسی که با دلش کار می‌کند و همین دلی کار کردن است که دل بقیه را با او همراه می‌کند. قدردان است و این راکه امسال بچه‌های سرای بلور کنار او بودند، لطف خدا می‌داند. 

می‌گوید: «هر سال خودم دنبال اجناس می‌دویدم و کم کم می‌خریدم. من با وانتم سریع می‌رفتم و کمک‌های مردمی را جمع می‌کردم و می‌آوردم. امسال علی کرمی و خواهرش کمکم کردند و بار کار‌های من را سبک‌تر کردند.»
از همتی خاطره یک دل صادق و یک همت عالی در ذهنم جاودانه می‌شود!

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44